امروز خیلی اتفاقی برای کاری به یکی از محلات شهر رفتم سر راه گذرم به مسیر گاه دامادمون افتاد.دیدم خواهرم از دور برام دست ت میده,اون لحظه انقدر خوشحال شدم که حد نداشت وقتی خواهرم رو در کنار همسرش میدیدم حس بسیار خوبی بهم دست داد.رفتم جلو و باهاشون روبوسی کردم و گرم بغلشون کردم.

با خودم گفتم شاید الان نزدیک به یه ماه خواهرم رو ندیدم و گاهی پیش میاد خیلی بیشتر و این همش بخاطر مشغله کاری و درس خوندن و زندگی هست و چقدر بده.شاید تو اون مدت اصلا بیادشونم نباشم ولی نمیدونم الان چرا حس میکنم خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده بود و چقدر دوستش دارم.البته من کلا خونوادمو دوست دارم و خودشون هم اینو میدونن ولی بازم آدم شرمنده میشه که نتونه اونطوری که شایسته هست قدر باهم بودن و داشتن این عزیزان رو بدونه.از اون طرف خدا هم کمک بکنه نتایح تلاش ما برای کار و زندگی مثبت تر باشه تا خودمون به چالش نخوریم تا بتونیم هم به خونواده بیشتر توجه کنیم و هم کمکشون کنیم.

واقعا میشه همدیگه رو بیشتر از اینها دوست داشت و بیاد هم بود و این حس خوب و مهربانی خیلی لذت بخشه و بی نهایت انرژی مثبت میده.

خواهرم ,خیلی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت نرم افزار مهندسان دانلود آهنگ و فیلم , سریال سایت تخصصی آموزش زبان انگلیسی 100 داستان عاشقانه مبلمان تی وی روز - دانلود فیلم سینمایی جدید مربیهای استان پمپ آب خرید اینترنتی